قصه فرشته ها

تعرفه تبلیغات در سایت

قصه فرشته ها



من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم که من ، یک خیابانپرنده فروشی دیدم . به دایی گفتم : « به دایی گفتم برای من دو تا پرنده کوچک می خرید » دایی پرسید :

 

« می خواهی با آن چه کنی ؟»

 

 

پرنده

 

گفتم : « می خواهم آن ها را در یک قفس کوچک و قشنگ نگه دارم .» دایی گفت :« در خانه حضرت علی (ع) مرغابی هایی بودند که آن ها را کسی به ا مام حسین (ع) هدیه داده بود . یک روز حضرت علی به دخترشان گفتند :

 

این ها زبان ندارندکه وقتی گرسنه یا تشنه می شوند بتوانند چیزی بگویند یا از تو چیزی بخواهند . آن ها را رها کن تا از آن چه خدا روی زمین آفریده ، بخورند و آزاد باشند .»

 

 

 

به پرنده های بیچاره نگاه کردم . به دایی گفتم :« دو تا پرنده برایم می خرید؟» دایی گفت : قفس هم می خواهی ؟» گفتم :« نه ! می خواهم آن ها را آزاد کنم .» دایی گفت :« در روز تولد حضرت علی (ع) تو با آزاد کردن پرنده ها ، قشنگترین هدیه را به ایشان می دهی .» من و دایی دو تا پرنده خریدیم و آن ها را آزاد کردیم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جایی نزدیک فرشته ها .

 

...
نویسنده : علی بحرانی بازدید : 236 تاريخ : جمعه 4 خرداد 1397 ساعت: 4:19