این روزها شهر پر است از یاد تو!
عطر تو تا کجا ها که نمیرود...
دل آسمان که برایت تنگ میشود، بغضش میگیرد و بیهیچ بهانهای هایهای میبارد.
اینجا، روی زمین... تمام کوهها و درهها، سنگها و صخرهها، گلها و سبزهها، درختان کوچک و بزرگ، خشکیها و دریاها، حتی تمام پرندهها و چرندهها... از اشکهای پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور میشوند و یاد تو میافتند...
اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضیاند... همیشه غم دارند و احساس میکنند از اینهمه... کم دارند!
انسان، این موجود ناشناختهی ناسپاس! که نسیان و فراموشی با ذات و طبعش ممزوج شده است.
وقت نمیکند یاد تو بیفتد...
وقت نمیکند لبخند بزند...
وقت ندارد لذت ببرد...
وقت ندارد عاشق شود و بماند...
وقت ندارد و وقت دارد... برای آن چیزهایی که باید داشته باشد و برای آن چیزهایی که نباید!
من اما دوست دارم مثل کوهها باشم، مثل صخرهها، مثل گلها و سبزهها، مثل تمام پرندهها... من دوست دارم حالم مثل اینها خوب باشد! مثل اینها از یاد تو مست و کیفور شوم. به هر بهانهی ممکن...
برف که میبارد و دانه دانه روی زمین مینشیند... باد که میوزد و لای سبزهها و شاخههای درختان میدود... روشنای خورشید که صورتم را گرم میکند... صدای پای موجهای دریا که تا ساحل قدم میزنند... ابرهای سفید که مثل پنبههای درشت و صاف از آسمان آبی میگذرند... و آسمانی که پر میشود از دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی... میبارد!
همه جا... هر اتفاقی، هر دیدنی و شنیدنی و بوییدنی مرا یاد تو میاندازد و به وجد میآورد!
خدایا! من به هر بهانهای به دنبال یاد توام؛ حتی اگر در غیب و ندیدنی باشد...
من پرم از نقص و کم و کاستها... اما دلتنگم! و ایمان دارم به این که دلتنگی نجاتم خواهد داد.
که بعد از نجات یافتن، قلبم در آغوش تو آرام خواهد گرفت... و چه لحظهی شیرینی خواهد بود لحظهی دیدارت!
الحمدلله رب العالمین...
...
نویسنده : علی بحرانی بازدید : 252 تاريخ : پنجشنبه 27 ارديبهشت 1397 ساعت: 13:52